نفسی بابا

نفس دیشب مهمون عموش بود

دیروز مامان جون نفس گفته بدلایلی دیگه نمیتونه نفس و نگه داره و ما که تصمیم گرفته بودیم نفس رو 2 روز پیش مامان جون و دو روزم پیش مامانی بذاریم دیگه نشد. تصمیم گرفتیم که از صبح فردا ( امروز صبح ) نفسو ببریم مهد . مامانی تا این جریان و شنید گفت من اجازه نمیدم و با کلی بغض و گله و ناراحتی ما رو از بردن به مهد منصرف کرد. و فعلا همه در مورد اینکه برا نگهداری از نفس چکار باید بکنیم ، موندیم ........ دیشب بعد شام نفس مهمون عمو و زن عموش بود ، تو ماشین کمی کلافه بود ولی وقتی رسید خونه اونا ، اونقدر ادا درآورد که همه رو مشغول خودش کرد . یه کادو هم از اونا گرفت ( یه بالش خوشگل به شکل گنجشک ) . ببینید آخه این فسقلی کجا ها ...
18 مهر 1391

اولین بار بابا گفتی.......

نفسم ،مامانی تو عرض این هفته یا اینطوری بگم تو این یکی دوماه آخر ١١-١٠ ماهگیت هی میخواست که بگی مامان و بابا ،هی بهت تکرار میکردم که بگی هی دم گوشت میگفتم... موقع بازی میگفتم مخصوصا" بابارو خیلی زیاد برات تکرار میکردم ، تازه موقعی که خونه مامان بزرگ و بابابزرگ میرفتیم ازشون میخواستم اون موقع هایی که من پیشت نیستم بهت کلمه بابا و مامانو تکرار کنند . آخه خیلی خیلیییییییییییی دلم میخواست ازت اینا رو از تو بشنوم ، از زبون تو گل عزیزم اینارو شنیدن خیلی کیف داره برای مامانی . انشا... که بگی...... ای وای نفس مامانی تورو امروز روی پاهاش خوابونده بود که ساعت دقیقا" 5 بعداز ظهر بود که یه سری هم مهمون برادیدن دایی شهریار خونه مامان جون اومد...
18 مهر 1391

در انتظار چند قدم برداشتن گل دخترم هستم .

خداگوید: تو ای زیباتر از خورشید زیبایم ، تو اي والاترين مهمان دنيايم، بدان آغوش من باز است ..... شروع کن: ١ قدم با تو تمام گامهای مانده با من عزيز مامان خيلي دلم ميخواد هر چه زودتر بتوني راه بري ، البته از خيلي وقت پيشاست كه روي پاهاي نازت وايستادي و 1 قدم برميداري ولياينكه بتوني چند قدم پشت سرهم برداري فعلا" كه اتفاق نيفتاده ، دختر گل من هركاري رو بااحتياط انجامش ميدي واسه اين هم ماماني دستتو ميگيرم وبا هم راه ميريم. ميدوني چقدر ازجاي زانوي شلوارهاتو بخاطر 4 دست وپا رفتن پاره شون كردي ، و اينكه چقدر دل ماماني رو به خاطر اينكه اون زانوهاينازتكه روي زمين ...
18 مهر 1391

روز جهاني كودك "نفس عسلیم " مبارک

دختر نازم روز كودك مبارك.. عزيز دلم در 4 شهريور 1 سالگيت به پايان رسيد و اين يعني اینکه وارد دومين سال زندگيت شدي . 1 ساله نوزادي و نوپاييت رو پشت سر گذاشتيو وارد دورانشيرين كودكي ، دوران شيرين زبونيهات ، شيطنتهات ، كاراي جديد يادگرفتنهات ، آموزشهات ، دوران شاديهات و.... شدی. فرشته مهربونم ، اميدوارم هميشه كودكيت پر از شادي و سلامتي و پر از صداي خنده هات باشه . عزیز دلم من و بابایی هميشه بهترينهارو برايت آرزو ميكنيم . ...
18 مهر 1391

ولادت امام رضا

روز تولد امام رضا برهمه مبارک دیروز عصر با نفسم رفتیم که براش دومینه و گل سر بگیریم ، خیابونا چقدر شلوغن .نیم ساعتی طول کشید تا جای پارک پیدا کردیم . بعدشم کلی گشتیم ولی نتونستیم اون چیزی که میخواستیمو پیدا کنیم . نفس جونم ، بعضی اوقات زودی خسته می شه و نمی ذاره که ما راحت براش خرید کنیم .
8 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسی بابا می باشد